به گزارش خبرنگار مهر، «ماشین زباله توی خیابان راه افتاد. قان، قان، قان، قان... رفتگرها، کیسههای آشغال را برداشتند و توی ماشین انداختند. سطلهای آشغال را توی ماشین خالی کردند. سطلهای چرخدار را به طرف ماشین هل دادند و آشغالهای آنها را توی ماشین ریختند.
یکی از رفتگرها، چیزی روی زمین دید. یک عروسک دایناسور بود. عروسک از یک سطل آشغال بیرون افتاده بود. رفتگر برش داشت. آن را با لباسش تمیز کرد و گفت: «چه عروسک بامزهای!» و به طرف ماشین زباله رفت.» «شیک و پیک»، «پاره پوره» و «خاکی پاکی» یعنی سه خرس سطلی، نشان بخت و اقبال ماشین زباله هستند. هر روز وقتی ماشین زباله توی شهر این طرف و آن طرف میرود، آنها بالای رادیاتورش مینشینند و توی شهر میگردند.
اما «شیک و پیک»، «پاره پوره» و«خاکی پاکی»، یک شب دایناسور کوچولو را میبینند که جایی برای ماندن ندارد. دایناسور کوچولو کجا میتواند زندگی کند؟ اصلاً چه بلایی سر او میآید؟ خرسهای سطلی او را به دختر کوچولو هدیه میدهند یا در ماشین لباسشویی میاندازند تا آنقدر به دور خود بچرخد که سرگیجه بگیرد؟
در بخشی از این کتاب میخوانیم:
«داتی خانم با نگرانی گفت: فقط یک چیز مانده؛ اگر قرار است یک هدیه تولد باشم، باید من را توی یک کاغذ قشنگ بپیچید و دورم روبان ببندید. شیک و پیک گفت: غصه نخور، ما کلی از این خرت و پرتها داریم. دنبالمان بیا. خرسها دویدند پشت توقفگاه و به زحمت از یک سوراخ، توی زمین رفتند. نور یکی از چراغهای خیابان که از پنجره میتابید، آنجا را روشن کرده بود. آنجا بود که چشم داتی خانم به یک عالم خرت و پرت افتاد. با تعجب پرسید: اینها دیگر چی هستند؟ شیک و پیک گفت: اینها همان چیزهایی است که ما جمع کردهایم. خاکیپاکی گفت: خیلی عجیب است! ببین چه چیزهایی از دست مردم میافتد! پارهپوره گفت: خیلی عجیب است! ببین مردم چه چیزهایی را گم میکنند!. شیک و پیک گفت: خیلی عجیب است! ببین مردم چه چیزهایی را دور میاندازند. چیزهایی که هنوز به درد میخورند. عوضش ما آنها را پیدا میکنیم و نگه میداریم.»
«خانه دایناسور کوچولو» داستانی از اسکولار اندرسون و از مجموعه «قصههای دبستانی برای دخترها» است که با ترجمه شراره وظیفهشناس از سوی نشر پیدایش در 2500 نسخه و به قیمت 4500 تومان منتشر شده است.
نظر شما